مدح و شهادت حضرت حُر علیه السلام
دیـد خـود را در کـنـار نـور و نـار بـا خـدا و بـا هـوی در گـیـر و دار گفـت از چه زار و در وا مانـدهای کـاروان راهـی و در جـا مـانـدهای نیست این در بـسته راهت میدهند دو جهـان با یک نگـاهـت میدهـند غرقه خود را دید و از بهـر حـیات دست و پا زد سـوی کـشتی نجـات تـائــبـم بـگــشـا بـه رویــم بـاب را دوسـت مــیدارد خـــدا تـــوّاب را ای ســراپــا آبــرو خــاکـم بـه سـر پـیــش زهـــرا آبــرویــم را مــبــر بعد از این خشکیده بر لب خـنـدهام بـسکـه از طـفـلان تـو شــرمـنـدهام مــهــربــان آلــودهام پــاکــم نـــمــا زیــر پــای زیـنــبـت خــاکــم نــمـا دیـد حُـر از پـای تـا سـر حُـر شـده سنگ جـسته گـوهـر خـود، دُر شده رو به سـویش کـرد شـاه عـالـمـیـن گـفت با حُـر اینچـنین مـولا حـسین با سپـاهت راه، سـدّ کـردی بـه من نیـستی بـد گر چه بـد کردی به من تـو نـبــودی قـلـب پُــر غــم داشـتـم در سـپـاهـم حُـر تـو را کـم داشـتـم مـا پــی امــداد تـو بـر خــواسـتـیـم گر تو پیـوستـی به ما، ما خواستـیم عـذر کمتـر جو که در این بـارگـاه عــفـو مـیگـردد بـه دنـبـال گــنــاه تـــوبـــه را مـــا یـــاد آدم دادهایـــم مـا بــرائـت را بـه مــریـم دادهایــم مُـرده را ما خـود مسیـحـا میکـنیم درد را عــیــن مـــداوا مــیکـنــیـم نـیـسـتی در بین مـا دیگـر غـریـب دوست مـیدارم تو را مثـل حـبـیب سربلـندی خصم دون پستـت گرفت خـاک پـای مــادرم دستـت گـرفـت گر چـه صد جـرم عـظـیم آوردهای غــم مخـور رو بر كـریـم آوردهای آب از سـر چـشـمـۀ تـو گــل نـبـود سركـشی از نـفـس بود از دل نبـود تـو بـدی كـردی، ولـی بـد نـیـسـتـی خـوب دادی امـتـحـان رد نـیـسـتـی گـفـت مـس رفـتم طـلا بر گـشتـهام نـه طـلا بـل کــیـمــیـا بـر گـشـتـهام از درش اکــســیـر اعــظـم یافــتــم یـک نـگـه کـرد و دو عـالـم یـافـتـم از مــیـان خــیــمـههــای بــوتـراب یـک صــدا مـیآیــد آنهــم آب آب من نه باکم از هـزاران لشکر است ترس من از اشک چشم اصغر است |